جایی برای شعر ...
شعری برای تـــو ...
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
اگر مانده بودی


اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم

اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم

 

اگر با تو بودم به شب های غربت ، که تنها نبودم

اگر مانده بودی ز تو می نوشتم ، تو را می سرودم

 

مانده بودی اگر نازنینم ، زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت ، با وجود تو رنگ سحر داشت

 

با تو این مرغک پر شکسته ، مانده بودی اگر ، بال و پر داشت

با تو بیمی نبودش ز طوفان ، مانده بودی اگر  ، همسفر داشت

 

هستی ام را به آتش کشیدی ، سوختم من ندیدی ندیدی

مرگ دل آرزویت اگر بود ، مانده بودی اگر ، می شنیدی

 

با تو دریا پر از دیدنی بود ، شب ستاره گلی چیدنی بود

خاک تن شسته در موج باران ، در کنار تو بوسیدنی بود

 

بعد تو خشم دریا و ساحل ، بعد تو پای من مانده در گل

مانده بودی اگر ، موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود

 

با تـــو و عشق تو زنده بودم ، بعد تو من خودم هم نبودم

بهترین شعر هستی رو با تو ، مانده بودی اگر ، می سرودم

 

مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت ، با وجود تو رنگ سحر داشت

 

 

هما میرافشار



فرمان عشق

عشق فرمان داده

 

که به تو فکر کنم ، که به تو فکر کنم

            روز و شب زیر لبم ، اسم تو رو ذکر کنم

 

دوستم داشته باش

            دوستم داشته باش

 

من به آن می ارزم که به من تکیه کنی

            گل اطمینان رو تو به من هدیه کنی

                                                تو به من هدیه کنی

 

من به آن می ارزم

 که در این قربانگاه تو به دادم برسی

                        تو نجاتم بدهی از غم بی همنفسی

 

تو به آن می ارزی

که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم

                                    به تو تقدیم کنم

 

دوستم داشته باش

            دوستم داشته باش

 

من به آن می ارزم که به من تکیه کنی

            گل اطمینان رو تو به من هدیه کنی

                                                تو به من هدیه کنی

 

تو به آن می ارزی تا اسیر تو شوم

که به یمن نفست انقدر زنده بمانم تا که پیر تو شوم

 

تو به آن می ارزی

که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم

                                    به تو تقدیم کنم

 

جهانبخش پازوکی




برچسب‌ها : #امید سلطانی
باران

گرید به حالم کوه و در و دشت ، از این جدایی
می نالد از غم این دل دمادم ، فردا کجایی


سفر بخیر ، سفر بخیر ؛ مسافر من

گریه نکن ، گریه نکن ؛ بخاطر من


باران می بارد امشب ، دلم غم دارد امشب

آرام جان خسته ؛ ره می سپارد امشب


در نگاهت مانده چشمم ، شاید از فکر سفر برگردی امشب

از تو دارم یادگاری ، سردی این بوسه را پیوسته بر لب

قطره قطره اشک چشمم ، می چکد با نم نم باران به دامن

بسته ای بار سفر را ، با تو ای عاشقترین بد کرده ام من

رنگ چشمت رنگ دریا ، سینه من دشت غمها
یادم آید زیر باران ؛ با تو بودم با تو تنها
                        زیر باران با تو بودم ، زیر باران با تو تنها

باران می بارد امشب ، تو را کم دارم امشب
آرام جان خسته ، ره می سپارد امشب

این کلام آخرینت ، برده میل زندگی را از سر من

گفته ای شاید بیایی از سفر ، اما نمیشه باور من

رفتنت را کرده باور ، التماسم را ببین در این نگاهم

زیر باران گریه کردم ، بلکه باران شوید از جانم گناهم

این کلام آخرینت ، برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی از سفر ، اما نمیشه باور من

کی رود از خاطر من ، آخرین بوسه شبی در زیر باران
رفتی و کردم صدایت ؛ اما در آغوش شب گشتی تو پنهان

این کلام آخرینت ....

 

 

رحمان شکوفه پور

 




سرتو بزار رو شونه هام


سرتو بزار رو شونه هام خوابت بگیره ٬ بذار تا آروم دل بی تابت بگیره

بهم نگو از ما گذشته خیلی دیره ٬ حتی من از شنیدنش گریم میگیره


بذار رو سینم سرتو  چشمهای خیس و ترتو

بذار تا خوب نگات کنم       بو بکشم پیرهنتو

بغل کن و بچسب بهم بکش دوباره دست بهم
 جز تو کسی رو ندارم     نزدیک تر از نفس بهم


سرتو بزار رو شونه هام خوابت بگیره ٬ بذار تا آروم دل بی تابت بگیره

بهم نگو از ما گذشته خیلی دیره ٬ حتی من از شنیدنش گریم میگیره


وقتی چشمات خوابش میاد ٬ آدم غمهاش یادش میاد

یه حالتی تو چشماته ٬ که عشق خودش باهاش میاد

سرتو بزار رو شونه هام خوابت بگیره ٬ بذار تا آروم دل بی تابت بگیره

بهم نگو از ما گذشته خیلی دیره ٬ حتی من از شنیدنش گریم میگیره

 


مسعود امینی



برچسب‌ها : #امید سلطانی
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات